نمیدونم تا فردا این چسب بخیه ها سر جاش میمونه یا نه؟همینطوری داره از جاش در میاد و من میترسم یهو بکنه کلیش هم کنده و نگرانم تا فردا ساعت ۴ بعداز ظهر میتونه طاقت بیاره.شهاب الدین هم نه ایمیلی زده نه تلفنی!فکرنمیکنه من چقدر نگرانم
البته این اضطرابها خیلی هم جدی نیست همه چیز همین الان در حال درست شدنه
تازه می فهمم ، تازه می فهمم
نمیدونم چرا هیج وقت این عیود رو نتونستم درک کنم؟یادم هست خیلی سال پیش فهمیدم که دقیقا بدترین روز همون روزیه که باید روز خوبی باشه!معمولا تو این روزها یا با کسی دعوام میشد یا چند تا تبخال رو لبم میزد یا ...خلاصه من میفهمیدم واسه من سعید نیست شاید واسه این بود که من خلوص نیت نداشتم! الان هم که خلوص نیتم درصد بیشتری داره چندان افاقه نمیکنه.البته 3 سال پیش روز تولدم مصادف شد با عید سعید غدیر خم!و این باعث حرص درآوردن یه چنتایی(عرشیان اعلا) شد که چرا منِ کافرِحربی مشمول این میمنت شدمدر حالیکه من که نخواستم این طور بشه بلکه سال و ماه چرخیده و این از آب دراومده
راستی داره بارون و صدای الله اکبر میاد
امروز واسه خودم جشن گرفتم.واسه اینکه امتحانم رو خوب دادم،بعد از 3 سال کارت ملیمو گرفتم و واسه اینکه زنده ام و فرصت دارم گلهای نرگسی رو که خریدم بو کنم.
از روش شلیک تیر عشق هم استفاده کردم اینو از کاترین یادگرفتم. خیلی زود به خودت پسش میدن
آدم هرجور که فکر میکنه همونطور هم حرف میزنهلباس میپوشهدوست انتخاب میکنهحتی عنوان وبلاگش رو هم بر اساس شخصیتی که داره انتخاب میکنه و اتفاقا قیافه اش هم به شخصیتش هر روز شبیه تر میشه.البته این حرفا جدید نیست حداقل 100ساله که روانشناسها با انواع و اقسام مصادیقی که ارایه دادند اینو تقریبا ثابت کردند،اینو گفتم تا اینو بگم میخوام عنوان وبلاگمو عوض کنم .
تازگی کتاب آلیس در سرزمین عجایب رو خریدم و البته چون به زبان انگلیسی است هنوز تمومش نکردم ولی خودمو خیلی شبیه آلیس میینم.
بچه که بودم یه بار خواب دیدم به اندازه ی مورچه ها شدم و تو پذیرایی خونه داریم دنبال هم میدویم و برخلاف احساس بیداریم که مورچه هارو موجودات بدجنسی میدوونستم(5-4ساله که بودم داشتم به گلهای باغچه آب میدادم که مورچه اسبی انگشت پامو گاز گرفت و این اتفاق دوبار برام افتاد از اون روز تا همین لحظه من با مورچه ها میونه ی خوبی ندارم) در خواب اونا خیلی مهربون بودند و لی تو همون خواب هم وحشت عجیبی داشتم و هر آن احتمال میدادم خوی درندگیشون بهشون برگرده