ماسک

شهاب حدودای صبح میرسه و باید زودتر بخوابم تا صبح که کوییز دارم خسته نباشم،هیچی به اندازه ی بی خوابی منو از پا نمیاندازه،ولی الان خوابم نمیاد
 
صورتم یه وری شده و مجبورم ماسک بزنم،امروز یه زنگ به دکتر زدم و گفت این حالت طبیعیه،ناسلامتی 4تا بخیه شاید هم بیشتر تو سقف دهنم زد.

امروز پسرها رو بردم کلاس.یه ربع مونده به اینکه زنگشون بخوره یکی از پدرها اومده بود و به خیال اینکه زنگ بچه ها خورده پسرشو صدا میزد در واقع فریاد میزد به شدت هم وحشت کرده بود مثل مرغ سرکنده میدویدتا اینکه ما فهمیدیم داره اشتباه میکنه بهش گفتیم یه ربع دیگه میان بیرون! و یه نفس عمیق کشید و تو اون لحظه بغض تو گلوم پیچید.خدا رو شکر که کسی گم نشده بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد