صدف

ازخونه ی مادربزرگم داشتم میومدم خونه ی اون یکی مادر بزرگ. وقتیکه داشتم از جوب رد میشدم دیدم داخل جوب یه عالمه سنگ های زیبا و صدف های خیلی بزرگه، چندتاییش رو برداشتم. یه مرد موذی  رو اون دور و بر احساس میکردم ،یه تنه بهم زد و صدف از دستم افتاد تو جوب!ولی وقتی رفتم برش دارم دیدم داخل یه رودخونه ی عمیق افتادم و اصلا هم برام مهم نبود فقط و فقط به صدف ها فکر میکردم و در حالیکه خیس آب بودم دیدم چقدر مرد موذی حرصش گرفته!

*این لوکیشن خونه ی مادربزرگها و مسیر بین دوتا خونه ها رو خیلی میبینم،الان دیگه مادربزرگ پدری که فوت کرده و مادربزرگ مادری هم جای دیگه ای زندگی میکنه.

نظرات 1 + ارسال نظر
آناهیتا دوشنبه 4 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 22:39 http://iceheart3.blogspot.com/

سلام وبلاگ قشنگی و پر محتوی داری به وبلاگ منم سری بزن تا با هم بیشتر همکاری کنیم ، بدون هیچ هزینه و وقت ، اصلآ بدون کلیک روی تبلیغات و عضو شدن تو سایتهای مختلف می تونی درآمد داشته باشی مهم اینکه هر وقت که تو اینترنت بری حالا هرکاری داشته باشی دانلود کردن یا وبلاگ update کردن و بازی کنی وغیره برات درآمد حساب می شه چیزی واقعا از دست نمی دی حتی اگه وقتی براش نذاری هر ماه $20 می گیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد