کلیداسرار

یه کم بهترم!البته که آدم همیشه در حال تغییر و بهتر شدنه .موضوع اینه که همش باید اتفاق هایی بیوفته تا من بفهمم کجا رو با چی برم و یا با کی برم؟هر کاری هم تاریخ مصرف داره که من سعی میکنم توجه وافر بهش بکنم.
یکی از" نسبتا "نزدیکانم عمل سختی داشت و من هم درگیرش بودم چون چپ و راست باید اوامر خودش یا اطرافیانش رو اجرا میکردم.حالم ازین بهم میخوره که این آدم به شدت بددهن بی چشم و رو و از خودراضیه!اصلا دلم نمیخوادببینمش!دلم نمیخواد یک ثانیه هم واسش وقت بذارم.اون وقت شبیه آدم های بد کلید اسرار شدم.با منطق کلید اسراری به زودی یه مرگ دلخراش به سراغم میاد و همه تف و لعنتم میکنند،ولی ترجیح میدم برم جهنم تا دوباره این زن با خدا رو ببینم.