-
طاقت
جمعه 20 آذرماه سال 1388 20:23
نمیدونم تا فردا این چسب بخیه ها سر جاش میمونه یا نه؟همینطوری داره از جاش در میاد و من میترسم یهو بکنه کلیش هم کنده و نگرانم تا فردا ساعت ۴ بعداز ظهر میتونه طاقت بیاره.شهاب الدین هم نه ایمیلی زده نه تلفنی!فکرنمیکنه من چقدر نگرانم البته این اضطرابها خیلی هم جدی نیست همه چیز همین الان در حال درست شدنه
-
تازه می فهمم
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 09:13
تازه می فهمم ، تازه می فهمم
-
عید سعید
دوشنبه 16 آذرماه سال 1388 11:45
نمیدونم چرا هیج وقت این عیود رو نتونستم درک کنم؟یادم هست خیلی سال پیش فهمیدم که دقیقا بدترین روز همون روزیه که باید روز خوبی باشه!معمولا تو این روزها یا با کسی دعوام میشد یا چند تا تبخال رو لبم میزد یا ... خلاصه من میفهمیدم واسه من سعید نیست شاید واسه این بود که من خلوص نیت نداشتم! الان هم که خلوص نیتم درصد بیشتری...
-
یه روز خوب
سهشنبه 10 آذرماه سال 1388 13:24
امروز واسه خودم جشن گرفتم. واسه اینکه امتحانم رو خوب دادم،بعد از 3 سال کارت ملیمو گرفتم و واسه اینکه زنده ام و فرصت دارم گلهای نرگسی رو که خریدم بو کنم. از روش شلیک تیر عشق هم استفاده کردم اینو از کاترین یادگرفتم. خیلی زود به خودت پسش میدن
-
آلیس در سرزمین عجایب
دوشنبه 9 آذرماه سال 1388 22:41
آدم هرجور که فکر میکنه همونطور هم حرف میزنه لباس میپوشه دوست انتخاب میکنه حتی عنوان وبلاگش رو هم بر اساس شخصیتی که داره انتخاب میکنه و اتفاقا قیافه اش هم به شخصیتش هر روز شبیه تر میشه .البته این حرفا جدید نیست حداقل 100ساله که روانشناسها با انواع و اقسام مصادیقی که ارایه دادند اینو تقریبا ثابت کردند،اینو گفتم تا اینو...
-
اتفاق عجیب
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 15:23
دیشب از فک درد نخوابیدم.مجبورشدم یه قرص بخورم ولی دیگه خواب از سرم پریده بود.وقتی از کلاس برمیگشتم خودمو رو زمین میکشوندم تا فقط برسم خونه و بیوفتم رو تخت تو اتوبوس یه تصمیم خنده دار گرفتم قسمت آقایون خلوت بود و من با خودم گفتم تصمیم دارم این آقاهه پاشه و جاشو به من بده چند دقیقه بعد همون آقاهه پاشد و تو جمعیت خانوما...
-
احساسهای شاعرانه
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 18:18
بعداز روزها نه ...شایدم بعداز سالها احساسهای شاعرانه بهم دست داد.یه عالمه شعرهای قشنگ خوندم ویه ذره آهنگهای رمانتیک گوش دادم.با کلی حس قشنگ یه قهوه ی غلیظ به خودم تعارف کردم !ولی یه حس عجیب مثه برق از کنارم رد شد،جرقه ی یه تنفرهمه چیزو به باد داد،والان نقشه ی یه انتقام رو دارم میریزم.
-
کلیداسرار
شنبه 16 آبانماه سال 1388 12:08
یه کم بهترم!البته که آدم همیشه در حال تغییر و بهتر شدنه .موضوع اینه که همش باید اتفاق هایی بیوفته تا من بفهمم کجا رو با چی برم و یا با کی برم؟هر کاری هم تاریخ مصرف داره که من سعی میکنم توجه وافر بهش بکنم. یکی از" نسبتا "نزدیکانم عمل سختی داشت و من هم درگیرش بودم چون چپ و راست باید اوامر خودش یا اطرافیانش رو...
-
تیمارستان
شنبه 9 آبانماه سال 1388 11:44
حالم خیلی بده نه واسه این دهان آش ولاش بلکه به خاطر شنیدن دروغهای وافر!من در مقابل دروغ تا یه حدی میتونم تحمل کنم ولی از حد که بگذره قاطی میکنم و ای کاش یه کم عادت میکردم به این دروغگویی ها چون انگار من مشکل دارم که نتونستم با این قضیه کنار بیام.خلاصه اینکه دارم بالا میارم از بس تحمل کردم.میدونم دفه ی بعد اوضاع من...
-
اگزم
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 11:12
به خوبی و خوشی امتحان دادیم و فکر نمیکنم بد بشم شب جوابشو تو سایتشون میبینم.
-
درد
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 13:19
دیشب کمتر از یه ساعت خوابیدم چون میترسیدم شهاب پشت در بمونه و وقتی هم اومد از درد دهنم نتونستم چشم رو هم بذارم و یه ذره پلکم سنگین شد که دیدم وقت بیدار شدن پسرهاست و در نتیجه الان انگار همه چیز رو تو خواب میبینم زمین هم زیر پام تکون میخوره ولی خوشحالم و نمیدونم چرا؟
-
صدف
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 21:43
ازخونه ی مادربزرگم داشتم میومدم خونه ی اون یکی مادر بزرگ. وقتیکه داشتم از جوب رد میشدم دیدم داخل جوب یه عالمه سنگ های زیبا و صدف های خیلی بزرگه، چندتاییش رو برداشتم. یه مرد موذی رو اون دور و بر احساس میکردم ،یه تنه بهم زد و صدف از دستم افتاد تو جوب!ولی وقتی رفتم برش دارم دیدم داخل یه رودخونه ی عمیق افتادم و اصلا هم...
-
ماسک
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 21:17
شهاب حدودای صبح میرسه و باید زودتر بخوابم تا صبح که کوییز دارم خسته نباشم،هیچی به اندازه ی بی خوابی منو از پا نمیاندازه،ولی الان خوابم نمیاد صورتم یه وری شده و مجبورم ماسک بزنم ،امروز یه زنگ به دکتر زدم و گفت این حالت طبیعیه،ناسلامتی 4تا بخیه شاید هم بیشتر تو سقف دهنم زد. امروز پسرها رو بردم کلاس.یه ربع مونده به اینکه...
-
غر
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 19:30
واقعا این شهاب بی فکره،یک هفته رفته بدون اینکه یه خبر درست و حسابی به من بده از سکوت و مناعت طبع من سواستفاده میکنه،واقعا که! من اینجا با دوتا بچه بدون یه کمک کوچیک تازه آخرهفته مادرش میخواد بره بیمارستان و چپ و راست باید مهمونداری کنم،تازه یه ذره هم فکر نمیکنه که منم امتحان دارم و دوست دارم واسه خودم برنامه ریزی کنم....
-
Surgery
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 11:44
دیروز اولین مرحله ی جراحی لثه بود و با اینکه درد داشت و سخت ،ولی خوشحالم چون دکترگفت اگه پلاکها برداشته بشه دوباره استخوون فک ترمیم میشه.5تا جراحی دیگه دارم که با حساب من 5/1میشه.مهم اینه که تو این باقی عمربی دندون نمیمونم،و این یه کابوس بود که بارها و بارها دیدم.چهارشنبه هم فاینال اگزم داریم و نمیدونم چرا اینقدر...
-
شروع
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 11:07
اومدم اینجا تا وبلاگ قبلی رو ببندم،میخوام راحت باشم و مجبور نباشم واسه ی کسی باشم.