درد

دیشب کمتر از یه ساعت خوابیدم چون میترسیدم شهاب پشت در بمونه و وقتی هم اومد از درد دهنم نتونستم چشم رو هم بذارم و یه ذره پلکم سنگین شد که دیدم وقت بیدار شدن پسرهاست
و در نتیجه الان انگار همه چیز رو تو خواب میبینمزمین هم زیر پام تکون میخورهولی خوشحالم و نمیدونم چرا؟

صدف

ازخونه ی مادربزرگم داشتم میومدم خونه ی اون یکی مادر بزرگ. وقتیکه داشتم از جوب رد میشدم دیدم داخل جوب یه عالمه سنگ های زیبا و صدف های خیلی بزرگه، چندتاییش رو برداشتم. یه مرد موذی  رو اون دور و بر احساس میکردم ،یه تنه بهم زد و صدف از دستم افتاد تو جوب!ولی وقتی رفتم برش دارم دیدم داخل یه رودخونه ی عمیق افتادم و اصلا هم برام مهم نبود فقط و فقط به صدف ها فکر میکردم و در حالیکه خیس آب بودم دیدم چقدر مرد موذی حرصش گرفته!

*این لوکیشن خونه ی مادربزرگها و مسیر بین دوتا خونه ها رو خیلی میبینم،الان دیگه مادربزرگ پدری که فوت کرده و مادربزرگ مادری هم جای دیگه ای زندگی میکنه.

ماسک

شهاب حدودای صبح میرسه و باید زودتر بخوابم تا صبح که کوییز دارم خسته نباشم،هیچی به اندازه ی بی خوابی منو از پا نمیاندازه،ولی الان خوابم نمیاد
 
صورتم یه وری شده و مجبورم ماسک بزنم،امروز یه زنگ به دکتر زدم و گفت این حالت طبیعیه،ناسلامتی 4تا بخیه شاید هم بیشتر تو سقف دهنم زد.

امروز پسرها رو بردم کلاس.یه ربع مونده به اینکه زنگشون بخوره یکی از پدرها اومده بود و به خیال اینکه زنگ بچه ها خورده پسرشو صدا میزد در واقع فریاد میزد به شدت هم وحشت کرده بود مثل مرغ سرکنده میدویدتا اینکه ما فهمیدیم داره اشتباه میکنه بهش گفتیم یه ربع دیگه میان بیرون! و یه نفس عمیق کشید و تو اون لحظه بغض تو گلوم پیچید.خدا رو شکر که کسی گم نشده بود

غر

واقعا این شهاب بی فکره،یک هفته رفته بدون اینکه یه خبر درست و حسابی به من بده از سکوت و مناعت طبع من سواستفاده میکنه،واقعا که!
من اینجا با دوتا بچه بدون یه کمک کوچیک تازه آخرهفته مادرش میخواد بره بیمارستان و چپ و راست باید مهمونداری کنم،تازه یه ذره هم فکر نمیکنه که منم امتحان دارم و دوست دارم واسه خودم برنامه ریزی کنم.
چرا نمیتونم خیلی عصبانی بشم؟با چهارتا غرغر کردن دیگه حتی اگه خودشهاب رو هم ببینم یادم میره عصبانی شده بودم

Surgery

دیروز اولین مرحله ی جراحی لثه بود و با اینکه درد داشت و سخت ،ولی خوشحالم چون دکترگفت اگه پلاکها برداشته بشه دوباره استخوون فک ترمیم میشه.5تا جراحی دیگه دارم که با حساب من 5/1میشه.مهم اینه که تو این باقی عمربی دندون نمیمونم،و این یه کابوس بود که بارها و بارها دیدم.چهارشنبه هم فاینال اگزم داریم و نمیدونم چرا اینقدر اعتماد به نفسم اومده پایین؟دیگه با صدای بلند و رسا تو کلاس حرف نمیزنم.خودمو کشیدم عقب و واقعا نمیدونم چرا؟